گشت و گذار
امروز بابایی جون که رفت دانشگاه، من و مامانی جون گرفتیم خوابیدیم. بعد 3-4 ساعت بیدار شدیم نشستیم پشت رایانه که یهویی دیدیم بابایی جون برگشت. نگو که کلاساش تشکیل نشده و برگشته. کلی سورپرایز شدم و ورجه وورجه کردم. نشستیم دور هم و تصمیم گرفتیم ناهارو درست کنیم و بزنیم دل طبیعت. آخ جووون. مامانی و بابایی با کمک هم یه ماکارونی خوشمزه درست کردن و رفتیم سمت روستای زرشک. نشستیم زیر درختای گردو کنار جوی آب و حسابی خوردیم. بعدش هم دست همو گرفتیم و قدم زدیم، زالزالک چیدیم خوردیم، پروانه ها رو تماشا کردیم، ملخها رو دنبال کردیم، ازشون فیلم و عکس گرفتیم، دراز کشیدیم آسمون و ماه را نگاه کردیم و ... تازه یه گاو گنده هم دیدم، شیکم و پستوناش خیلی بزرگ شده ب...
نویسنده :
آیهان فرمانروای ماه
22:37